به او گفتند: شاعر را بیازار؟
كه شاعر در جهان ناكام باید
چو بیند نغمه سازی رنج بسیار
سخن بسیار نیكو می سراید
به آو آزار دادن یاد دادند
بنای عمر من بر باد دادند
***
از آن پس ماه نامهربان شد
ز خاطر برد رسم آشنایی
غم من دید و با من سرگردان شد
مرا بگذاشت با رنج جدایی
كه چون باشد به صد اندوه دمساز
به شهرت می رسد این نغمه پرداز
***
مرا در رنج برده سخت جان دید
جفا را لاجرم از حد فزون كرد
فغان شاعر آزرده نشنید
دل تنگ مرا دریای خون كرد
چنان از بی وفایی آتش افروخت
كه سر تا پای مرغ نغمه خوان سوخت
***
نگفتندش كه: درد و رنج بسیار
دمار از روزگار دل برآرد
دل شاعر ندارد تاب آزار
كه گاه از شوق هم جان می سپارد
بدین سان خاطر ما را شكستند
زبان نغمه ساز عشق بستند
***
مرحوم فریدون مشیری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 751
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0